اميررضااميررضا، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 12 روز سن داره

عشق ماماني و بابايي

آخرين يك شنبه سال 90

نازنينم سلام ديروز آخرين يك شنبه سال 90 بود. من و بابايي و تو گل پسري رفتيم پاساژ ستاره. واي كه چقدر شلوغ بود   اصلا خوشمون نيامد. تو خيلي كنجكاوانه مغازه ها را نگاه مي كردي  روز قبلشم كه به يك مغازه رفته بوديم،وقتي خانم مغازه دار لباس ها را نشونمون ميداد،تو كلي ذوق كردي و قهقهه زدي  الهي فدات بشم،جلوي غريبه ها از اين كارا نكن،يهو خدايي نكرده چشمت مي زنند   عزيزم خيلي دوستت داريمممممممممم   ...
29 اسفند 1390

آخرين شنبه سال

سلام عسلم امروز آخرين شنبه سال 90 هستش،وقتي به عقب برميگردم دلم ميگيره، سال90 با وجود سختي هاي زياد بارداري،زايمان پرخطر و مريضي تو گلم، صدمه ديدن پاي مامان جون و عمل گوش دايي محمد،خيلي واسم سال خوبي بود. آخه خدا تو را بهمون داد  خدا را هزار مرتبه شكر... ماماني تو را خدا بگذار يه كم خونه تكوني كنم، اوفففففففففففف همش مونده!!!! امروزم كه كلي گريه كردي، الهي بميرم فكر كنم لثه ات مي خاره و كلي كلافه ات مي كنه  كاش زودتر دندونت دربياد   عزيزم خيلي دوستت داريم اين روزهاي آخر سال  دلم مي‌گيرد  براي كسي كه از همه ما مشتاق‌تر بود براي آمدن  ولي باز هم عمر سال به اتمام رسيد و عمر غيبت او به اتمام نر...
27 اسفند 1390

صد روزگي

اميررضاي گل مامان سلام 22ام بابايي رفته بود دندان پزشكي كه دندونش را عصب كشي كنه. وقتي به خونه اومد يه كيك شكلاتي خوكشل دستش بود و گفت اين براي تولد 100 روزگي پسل گلمونه منم كلي ذوق كردم . شبش سه تايي تولد گرفتيم و يه عالمه عكساي خوكشل انداختيم كيكمونم سه قسمت كرديم و براي مامان جون اينا و مامان بزرگ اينا برديم .... اين پست را مي خواستم زودتر بذارم ولي بابايي لپاش ورم كرده بود و ديشب و شب قبلش كلي مريض بود تازه ديشب هم ماماني دل پيچه داشت و دست و پاهاش به خاطر كمي خونه تكوني درد ميكرد گل مامان وسط نوشتن اين پست مامان جون و دايي ها اومدند خونه مون  شما هم كلي غريبي كردي  عزيز دلم شما براي اولين بار وقتي 64 روزت بود توي بي...
26 اسفند 1390

تولد بابايي

سلام عسلم پنج شنبه تولد بابايي بود  اين چهارمين ساليه كه من و بابايي تولدش در كنار هم هستيم. فرق امسال با سال هاي قبل در اين بود كه تو گل پسرم هم باهامون بودي  عزيزم خيلي نقشه كشيده بودم كه بابايي را غافل گير كنم ولي نشد  آخه با يه پسمل سه ماهه كه نمي شه.... صبح با دايي ممد رفتيم بيرون و واسه بابايي يه كيف خريديم، دوست داشتم حسابي واسش تولد بگيرم ولي وقتشو نداشتم ايشاالله سال ديگه كه تو بزرگ تر شدي از خجالت امسال در مي اييم   خطاب به بابايي: عزيزم ايشالله تولد 120 سالگيت را در كنار هم و با اميررضاي گلمون و عروس و نوه هامون جشن بگيريم  دوستت دارم،تولدت مبارك نگاهت را قاب مي گيرم. در پس آن لبخند. که به من ...
20 اسفند 1390

سه ماهگي

عزيز دلم سلام  گل پسل، قند عسل، عزيز مامان سه ماهگيت مبارك  شما امروز 90 روزه شدي، هوراااااا  ايشاالله كه هميشه سالم و سلامت باشي  دوستت دارم عزيزم ...
13 اسفند 1390

خبراي هفته پيش

سلام عزيز دل مامان يه مدتيه كه مي خوام واست بنويسم ولي جور نميشه . گلم دوشنبه هفته قبل شما واكسن سه گانه را زدي و دوتايي رفتيم خونه مامان بزرگ. حدوداي ظهر بود كه تو كلي بي تابي كردي  بعد يه كم آروم شدي. من مي ترسيدم تب كني كه خدا را شكر به خير گذشت. همون شب بابايي بايد مي رفت تهران ماموريت  من و تو هم رفتيم خونه مامان جون. خلاصه دو روز گذشت و بابايي برگشت  براي مامان يه روسري خوشكل و براي تو يه لباس خيلي ناز و ماماني آورد  اينطوري تو اولين هديه را از بابايي گرفتي  دست بابايي درد نكنه  راستي همزمان با اومدن بابايي دايي محمد هم اومد.البته فقط چند روزي يزد نبود و الانم تو راه برگشته. ايشاالله همه مسافران سالم به ...
8 اسفند 1390
1